کد مطلب:246016
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:296
علی پسر حسان واسطی، معروف به اعمش می گوید
از صغر سن حضرت جواد، من به ایشان گمان بچگی بردم. پس مقداری وسایل بازی كودكانه خریدم، در كیسه ای ریختم و به نزد ایشان بردم.
وقتی مردمی كه مسئله می پرسیدند، از اطراف ایشان متفرق شدند، نزدیك رفتم. ایشان ابرو در هم كشیدند و به من رخصت نشستن نفرمودند.
كیسه را پیش روی ایشان بر زمین نهادم.
ایشان با دست كیسه را كنار زدند و غضب آلوده فرمودند: «مرا چه به بازی؟! خداوند مرا برای بازی نیافریده است.»
من به خودم آمدم، خجالت كشیدم و تقاضای بخشش كردم. امام مرا عفو فرمودند [1] .
[ صفحه 22]
[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه ي 437.